پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۲

کار

در تابع مطلوبیت مدل های تعریف شده ، کار کردن به عنوان یک متغییر کاهنده برای مطلوبیت کل تعریف شده است. کار کردن قرار است میزان  رضایت من را نسبت به زندگی کم کند. این فرضی است که با علامت منفی پشت تابع عرضه کار در تابع مطلوبیت خود را نمایان می کند. بر اساس این فرض هر آنچه ما کار می کنیم، به معنای لذت نبردن از اوقات فراغت است و در نتیجه آن از مطلوبیت کل ما  کاسته خواهد شد. نماد این فرض در زندگی روزمره کاملا گویای واقعیت زندگی کاری ما است.  کار کمتر، همیشه قابل قبول تر است، رضایت کل ما این گونه بیشتر می شود. اما آیا انسان فی الذات از کارکردن فراری است؟ آیا فیلسوفی که عقایدش را می نویسد، نقاشی که زندگی اش نقش زدن است، معلمی که با اقتدار درس می دهد همه تنها استثنا های این مدل های مطلوبیت هستند؟ چرا حکم علمی برای تابع مطلوبیت، ضریبی مثبت و معنا دار برای کار کردن در نظر نگرفته است( مثل تابع رفتاری فیلسوف)؟ آیا اطلاعات گذشته زندگی واقعی انسان ها باعث اینچنین حکم نا مهربانی شده است؟ شاید، برای اثبات فرضیه وجود علامت منفی پشت متغییر زمان کار کردن، باید فروض دیگری نیز مد نظر قرار بگیرد.