سازش


همیشه برایم این سوال بود که چطور اروپایی ها بعد از جنگ جهانی دوم توانستند به صلحی پایدار برسند و اتفاقات و اختلافات شدید نژادی که در جریان جنگ وجود داشت را فراموش کنند. این برایم عجیب است که بصورت کاملا حساب شده و بایک اجماع عمومی، توانستند به این نتیجه برسند که هرچه تجربه کرده اند را کنار بگذارند و راهی  صلح طلبانه را-حداقل برای خود- برگزینند.
اگر به غیر از این بود، بعد از گذشت زمان کوتاهی ازجنگ و در زمانی که صلح برقرار شده بود وبه قولی سر و سامان گرفته بودند می بایست کینه های عمیق و پرقدرت، غیر قابل کنترل می شد و انفجار و بمب و جنگ های قبیله ای و نژادی را تکرار می کردند. اما چطور توانستند این بغض را کنترل کنند؟ چطور خانواده هایی که از نازی ها  بدترین شکنجه ها را دیده بودند بعد از جنگ و در زمان  قدرت گیری به سراغ سربازان و افسران نازی نرفتند؟ چطور فرزندانی که پدر و مادرشان شکنجه شده بودند  ویا ان ها را از دست داده بودند توانستند قاتلان و شکنجه گران را تحمل کنند تا نسل های بعدی به ارامشی نسبتا پایدار برسند؟

برایم این روزها، اینکه چگونه می توانیم اهسته و در یک حرکت جمعی و تدریجی، بخشی از حافظه تاریخی پرکینه  تلخ را-البته با درس گرفتن- فراموش کنیم یک سوال بزرگ است. اینکه چگونه این فرایند سازش می تواند بین دو ملت، دوحزب، دو گروه، دو جریان و دو مذهب اتفاق بیافتد.
تجربه دلچسبی خواهد بود گذار ازنقطه ای پر کینه که فراموش کردنش برای ما سخت - و به نوعی افتخار- است به نقطه ای که در آن کینه واشتباه گذشتگان بطور کامل پاک شده است. زمانی که فرزندان ترورکنندگان و ترورشوندگان با هم دوستانی صمیمی  باشند و زمانی که کینه های قبیله ای و نژادی و سیاسی حقوق اولیه را از بین نبرد.
 تجربه کردنش دلچسب خواهد بود. به نظر، یک  نسل باید  پیش قدم شود و سازش کاری را از معنای بد متداولش به یک اموزه خوب بدل کند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

منانگی

مردم