آرلاندا

در فرودگاه آرلاندا نشسته ام. ساعت حدود هشت صبح است و حدودا ده دقیقه ای است که از بابا جدا شدم. بعد از پنج هفته با هم بودن. الان منتظر آیدا ام که از سفر ۱۰ روزه اش برگردد. عزیزی رفت و عزیز دیگر در راه است.
بغض و خنده اختلاف دوطبقه این فرودگاه است، در طبقه دوم مسافرت را بدرقه میکنی ودرطبقه اول مشتاق دیدن مسافرت مینشینی.   فرودگاه مکانی است که می توانی مهمترین لحظه های  زندگی را در آن تجربه کنی، خداحافظی ها و سلام ها. لحظه هایی که  نقاط ابتدایی و انتهایی خطوطِ شکل دهنده زندگی اند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

منانگی

مردم